حلما جونمحلما جونم، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
مامان حلمامامان حلما، تا این لحظه: 35 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
بابا حلمابابا حلما، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
شروع وبلاگمشروع وبلاگم، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات سیسمونی وتولد حلما جونی

نظرات (19)

اورانوس
21 بهمن 94 5:53
چه عکسهای شاعرانه ای ...
ترنم
21 بهمن 94 13:31
ماشاالله عزیزم
مامان حلما
پاسخ
ممنون مهربون
♥عاطفه♥
21 بهمن 94 19:46
آخی چقدرنازشده این دخترماااااااااااااا ر
مامان حلما
پاسخ
عزیزی
♥عاطفه♥
21 بهمن 94 19:47
عکاسیتون حرف نداررررررررررررررررهماشالله خودتون عکاسین مثل آتلیهههههههه
مامان حلما
پاسخ
ممنونم گلم
مامان لیدا
21 بهمن 94 21:37
ای جووونم دختر شیرین
هلنا
22 بهمن 94 7:47
ای جووووووووووووووووونم
نسیم جون
22 بهمن 94 10:08
چه هنرمندی هستی و ما خبر نداشتیم!خوش حال می شم به وبم بیای.
مامان حلما
پاسخ
عزیزمی مرسی گلم چشم حتما
محجوب بانو
22 بهمن 94 15:36
ما میخواهیم یک عدد حلما گلی را قورت بدهیم میشود آیا[
مامان حلما
پاسخ
عزیزم
مارال
22 بهمن 94 20:24
عزیییییزم عروس یکی یه دونم
مامان حلما
پاسخ
شما عزیز دلیخوبی فسقلی ها خوبن
نفیسه
22 بهمن 94 21:33
ماشالا....دلم میخواد لپااااااشو بکشم......خدا حفظش کنه حلما خانومه خوشگلمونو.......مامانش واسش اسفند دود کنید
مامان حلما
پاسخ
عزیزی شما ممنون چشممممم حتما دود میکنم
♥عاطفه♥
23 بهمن 94 4:15
آپــــــــــــــــــــــــــم باکلی خبرای جدیددددددددددددددد(بابا بایدهمش خبربدم)
مامان حلما
پاسخ
میام پیشت گلم
atefeh
23 بهمن 94 5:06
Rasti delam baratoon tangide makhsosan shahre zibatoon...delam mikhad shomam biain veblagam nazar bedin kheili eftekhar dare baram choon az qome hastin engar hazrat masoome nazdikame vagti miain...
مامان حلما
پاسخ
منم دلم تنگ شده شما لطف داری گلم برا منم افتخاره میام پیشت خوشحالم که همچین حسی داری گلم
.•♥خواهری بلور♥•.
23 بهمن 94 17:10
چه مامان هنرمندی
نسیم جون
24 بهمن 94 13:58
ممنون که به وبم اومدینبازم بیاین
مامان حلما
پاسخ
چشم گلم
♥عاطفه♥
25 بهمن 94 14:02
سلاممطمینم وبلاگ من مشکل نداره هاااااچون همه میان میرن شاید مرورگزشمابازنمیکنه...راستی دیشب اونقدرخواب خوبی دیدم ...دیدم اومدیم قم اونقدرخوشگل شده بودهمه جای حرم برق میزدولی حیف نتونستیم بریم داخل حرم وزیارت کنیم بابام گفت نمیتونیم بریم چون مسافرنیستیم وازاین چیزا نمیدونم چرااینطورگفت شایدچون یهویی اونجارودیدم ...خلاصه نتونستم برم زیارت موقع برگشتن بودکه احترام کردیم به خانوم معصومه وکلی گریه کردم که نتونستم برم تو بعدش خانواده هم بودن ولی همه دنبال کارخودشون بودن ومن فقط بودم که به عشق حضرت معصومه رفته بودم وهمش گریه میکردم نمیدونم چرااون یکیااصلاانگارنه انگار خلاصه بعدش دوباره برگشتیم همونجایی که موقع برگشتن احترام کردیم دیدم چندنفروایسادن انگاردارن دعای فرج رومیخونن منم بااوناایستادم ودعای فرج روخوندم ولی همه چادرداشتن به جزمنخیلی ناراحت شدم که چادرنداشتم تو دلم گفتم اشکال نداره منم یه روزسرم خواهم کرددیگه اصلاهم خواب خوبی بودهم بخاطراینکه نتونستم برم زیارت بدبودوکلی گریه کردم بعدشماروهم توخواب دیدم که تویه چادرهستین ونمیدونم قران واین چیزامیخوندین خلاصه کارخیربود من نتونستم بیام جلوتربازولی کلی عکس گرفتم ازهمه جا تابیارم بذارم وبلاگم شماببینینخخخ............دقیقاپری روز یه فال بازکردم دراومدگفت به زودی به سفری خواهیدرفت که سوغاتش جز معنویات نیستایشالله دعاکنیدبیام قم دیگه دارم دیونه میشم
کیان
25 بهمن 94 14:17
وای چه لوپایی. الان میام میخورمش
مامان سما
27 بهمن 94 14:23
خداحفظش کنه این دختر خوشکل و ناز رو....
هلنا
27 بهمن 94 18:43
مامانی حلما چرا آپ نمی کنی ؟
سایت تفریحی مهرمانه
5 اسفند 94 16:54
سلام وبلاگ خوبی دارید