سلاممطمینم وبلاگ من مشکل نداره هاااااچون همه میان میرن شاید مرورگزشمابازنمیکنه...راستی دیشب اونقدرخواب خوبی دیدم ...دیدم اومدیم قم اونقدرخوشگل شده بودهمه جای حرم برق میزدولی حیف نتونستیم بریم داخل حرم وزیارت کنیم بابام گفت نمیتونیم بریم چون مسافرنیستیم وازاین چیزا نمیدونم چرااینطورگفت شایدچون یهویی اونجارودیدم ...خلاصه نتونستم برم زیارت موقع برگشتن بودکه احترام کردیم به خانوم معصومه وکلی گریه کردم که نتونستم برم تو بعدش خانواده هم بودن ولی همه دنبال کارخودشون بودن ومن فقط بودم که به عشق حضرت معصومه رفته بودم وهمش گریه میکردم نمیدونم چرااون یکیااصلاانگارنه انگار خلاصه بعدش دوباره برگشتیم همونجایی که موقع برگشتن احترام کردیم دیدم چندنفروایسادن انگاردارن دعای فرج رومیخونن منم بااوناایستادم ودعای فرج روخوندم ولی همه چادرداشتن به جزمنخیلی ناراحت شدم که چادرنداشتم تو دلم گفتم اشکال نداره منم یه روزسرم خواهم کرددیگه اصلاهم خواب خوبی بودهم بخاطراینکه نتونستم برم زیارت بدبودوکلی گریه کردم بعدشماروهم توخواب دیدم که تویه چادرهستین ونمیدونم قران واین چیزامیخوندین خلاصه کارخیربود من نتونستم بیام جلوتربازولی کلی عکس گرفتم ازهمه جا تابیارم بذارم وبلاگم شماببینینخخخ............دقیقاپری روز یه فال بازکردم دراومدگفت به زودی به سفری خواهیدرفت که سوغاتش جز معنویات نیستایشالله دعاکنیدبیام قم دیگه دارم دیونه میشم