حلما جونمحلما جونم، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
مامان حلمامامان حلما، تا این لحظه: 35 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
بابا حلمابابا حلما، تا این لحظه: 37 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
شروع وبلاگمشروع وبلاگم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات سیسمونی وتولد حلما جونی

حلما جون 5ماهه شد شکر خدا

1394/9/2 1:19
نویسنده : مامان حلما
456 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل قشنگم شما دیروز 5 ماهه شدی شکر خدا 

مامان دیروز صبح همش چم انتظار بود

که ساعت بشه 9:25 صبح لحظه ای که فرشته تو دلیش زمینی شد 

وبه یمن وجودت مادر شد 

وای که بعد اون همه سختی درد صدای گریت قشنگ ترین صدای 

بود که تو تمام عمرم شنیده بودم

موجودی که تا چند ساعت پیش جز ظربات دست پای کوچکش 

به شکمم چیزی ازش نمیدونستم حالا با صدای 

ظریف زیبا گریه میکرد و به من میگفت که مادر شدم 

دیدن روی ماهت لمس صورت چقدر دلنشین بود

چقدر زیبا اولین بوسیدنت 

وقتی خانم پرستار صورتت رو به صورت مامان نزدیک کرد

شما میخواستی لپ مامانو بخوری گرسنه بودی

اخه چند ساعتی بود که کیسه ابت پاره شده بود شما مایعی نداشتی

برای خوردن به خاطر همین گرسنه بودی در ضمن کلی هم تلاش کرده 

بودی برای به دنیا اومدن خسته بودیم هر دو و چشم انتظار برای اغوش

هم تو برای ارامیدن و من برای ارامش گرفتن

هنوز هم با یاد اوری اون لحظات دلم میلرزه

اشک تو چشمام جمع میشه اون لحظات کوتاه دیدار انگار نبض زمان 

دیگه نمیزد نفس من تو سینه حبس شده بود چقدر دل ربا لذت انگیز

لحظاتی از جنس بلور طلا عشق پاک بی الایش زیبا دل فریب

وقتی شما رو بردن تا مامان جون لباس تنت کنه 

دل من باهت پر کشید اومد اونجا بود که فهمیدم

از این پس قلبم جایی بیرون از سینه خواهد زد

شما تیکه ای از وجودم هستی که بیرون از تنم زندگی خواهی کرد

چقدر دل تنگ شدم دلم میخواست هر چه زودتر بغلت کنم 

تمام اون لحظات تمام نشدنی اتاق ریکاوری 

که یکم بیشتر از زمان معمول طول کشید چون فشار خونم بالا بود بر اثر

درد در تلاش بودم اون چند لحظه دیدار رو مرور کنم وجودم قبول کنه او

کوچولوی زیبای که دیدم مال منه خدایا یعنی منو لایق دونستی

تا فرشته ای کوچک زیبا داشته باشم مادر بشم 

معجزیه زندگیم

چقدر عاشق بودم چقدر بیتاب محبت

دلم پر میزد برات برای لمس تنت تجربه کردن گرمای تنت

برای پی در پی بوسیدنت

دلم میخواست یه دل سیر نگاهت کنم که واقعا هم همین کارو 

کردم 2روز تو بیمارستان شاید فقط 2ساعت خوابیدم با اون همه خستگی

روز قبلشنگاه از صورت ماهت بر نداشتم واقعا هم زیبا بودی 

اخه مامان شما قرار بود طبیعی به دنیا بیای ولی بعد از 12 ساعت درد

کشیدن کلی تلاش نشد مجبور به سزارین اورژانسی شدیمغمگیندلشکسته

 

وقتی از اتاق ریکاوری اوردنم بیرون مامان جون که فدای مهربونیاش بشم 

مامان خوبم عزیز دلم بهم گفت چه دختر خوشگلی خدا بهت داده بغلم

کرد بوسید مامان جون و پری جون لباس تنت کردن مامان جون

تربت کربلا گذاشته دهنت که زیر سایه امام حسین باشی همیشه 

وای خدایا وقتی اوردنت دادنت بغلم تا شیر بخوری من مات مبهوت بودم

فرشته ای کوچولو ظریف نرم لطیف زیبا چیزی خارج از درک من 

تمام احساسات دنیا انگار یکجا به قلب من هجوم اوردن

قلب کوچکم تحمل این همه احساس رو نداشت

که مجبور شد انقدر خودشو به در دیوار سینه بکوبه

تا بزرگ بشه تا بتونه هر لحظه عشق احساساتی که 

به طرفش هجوم میاره رو تحمل کنه.

وای که با اولین مکیدنت انگار دنیا از حرکت ایستاد

جز صدای قلبم صدای نفسهات صدایدیگه ای نبود

این من بودم که مادر شده بودم حالا داشتم به فرشته ای 

کوچک شیر میدادم جز شکر خدا چه کار میتونستم بکنم

عمه معصوم مامانم تو اینکار بهم کمک کردن.

خدا بهشون هرچی میخوان بده

وشما بار اول 45 دقیقه شیر خوردی البته شیری که نبودچشمک

وچقدر لذت انگیزه شیر دادن به کوچولوی چون تو

خدایا شکر که تونستم این5ماه رو بهت شیر بدم

ممنون که از این لذت محروم نشدم خدا جونم 

عاشق شیر خوردنتم صدای نفسهات خندهای زیر زیرکی وقتی داری شیر میخوری بر میگری اطراف نگاه میکنی بعد با ذوق اشتیاق عجله بر میگردی تا شیرت رو بخوری بعد من هر لحظه عاشق بشم مغرور بشم به خودم ببالم بابت داشتنت این لذت بی شک یکی از ناب ترین لذت های دنیا و مادر شدنه خدایا 1000ران بار شکر

چشمک

دوست دارم دخترم همیشه باش

                                  کنار من درون دنیای مادرانه من 

بگذار برایت مادری کنم بگذار کنارت عاشقی کنم بگذار کنارت زندگی کنم.

 

 

 

پسندها (10)

نظرات (3)

محجوب بانو
1 آذر 94 17:21
سلام خوشکلم وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای واقعا زیبا نوشته بودی، خیلی خیلی زیبا اشکم در اومدخواهر وقتی نوشته های خوشکلت رو میخوندم، همش به دخملی نیگا میکردم و میگفتم :مامان جون قربونت برم شما کی میای پس واقعا انتظار خیلی سخته
مامان حلما
پاسخ
ممنون محبوب بانو جون انشاالله به همین زودیای زودبغل بگیری گل دخمل رودوست گلم
محجوب بانو
1 آذر 94 17:23
دوستی جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووونم با اجازه لینکتون کردیم تا زود به زود پیشتون بیاییم خوشحال میشیم شما هم ما رو لینک کنید راستی بیا ببین دخمل بلا چه به روزه مون آورده
مامان فرزانه
1 آذر 94 17:30
سلام مامانی چه بچه تون نازه ماشالا خدا حفظش کنه عزییییییییییزم لطفا به منم سر بزنید لطفا منتظر نظراتتون هستم
مامان حلما
پاسخ
مرسی دوست گلم