حلما جونی عشقی که بهم هدیه کردی
سلام عمر مامان الان که دارم برات مینویسم ساعت 3 نیمه شب شما دقیقا 4 رو نیم ماهه شدی
چهار ماه نیم که من به معنی واقعی کلمه
عاشق شدم
شادشدم لبریز از احساس شدم
مامانی شما الان سرت رو شونیه مامان خواب نازی یه وقتهای که نمیتونی بخوابی
وقتی سرت رو میگیرم بین گردن صورت خودم لالایی میگم سفت بغلت میکنم اروم
اروم حرکتت میدم زودی خوابت میبره اروم میشی
بعدش یه یه ساعتی روی سینم
سرتو میزاری صدای قلبم رو میشنوی میخوابی
خواب فرشته گونه
و اما من هر لحظه بیشتر دوست دارم وقتی تو این حالت میخوابی گرمی نفست
صدای دم بازدمت برام مثل شیرین ترین قشنگ ترین موسیقی دنیا میمونه منو رها
میکنه از بد زندگی از اسارت زمین چنان غرق عشق میشم که اگه هر لحظه هم
سجده شکر بزارم بازم نمی تونم از خدا تشکر کنم
بدون دختر ماهم با اومدنت قلبم بزرگ شده
تا شاید بتونه عشقی که نسبت بهت
دارم تو خودش جا بده
ای کاش احساسم هویدا بود ،
در بستر قلبم نمی آسود
ای کاش احساسم قلم میگشت ،
تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت
، تا معنی احساس من میشد
ماشاالله
بهت گل من چشم بعد ازت دور باشه الهی عشق من
جون منی دخترم حلمای من