بهترین هدیه خدا
اومدم از عشقم بگم وای دختر نازم اخ که شما چقدر نازی نفسم
بهترین هدیه خدا
امروز من احساسی رو تجربه کردم که بیشک تو زندگی به ندرت میشه احساسش کرد
امروز صبح با دستهای نوازش گر موجودی از خواب پاشدم لحظه ای که گرمای دستهای
کوچک یه فرشته و نوازشش منو داشت بیدار میکرد بی شک جز عمر من محصوب نمیشه
انگشتای کوچولو و نرم اروم پر ارامش روی صورتم انگار جادو بود یه پری کوچولو با صدای نفسهای شیرین
وموج صدای ارومی که از گلوش میومد بیشتر منو تو دو راهی یه خواب جادویی یا یه بیداری منحصر به فرد
قرار میداد بعد چند لحظه و چند بار پلک زدن دیدن صورتو چشمای که بهم میخندیدو
اینو به رخم مکشید که این منم بهترین هدیه خدا جادویی اما واقعی ااین دل من بود که تو سینه بی امان
میکوبید این سینیه من بود جا برا قلبش کوچیکو تحمل ضربهای بی امانش رو نداشت
وچقدر رویای که این حقیقت جادویی خیلی بیشتر از یه رویاست
اونجا بود که نفس تو سینم حبس شده ذهنم یاری نمیکرد برای گنجوندن اتفاقی که داشت رخ میداد
بدون هیچ تردیدی اون لحظه من یکی از خوشبخترین بندهای خدا بودم
جزسجده شکر 10000بار بوسه زدن به اون دستهای کوچولو خدارو شکر گذاری کرذدن کار دیگه ای از دستم بر نمی اومد
خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااا شکرت بهترین روز ادم هم میتونه روزی باشه که بچیه کوچیکت صورتت رو میان دو تا دستهای کوچیکش گرفته بهت میخنده
عشق مامان در کل عاشق ناز کردن مامانشه حالا چه با دستهای پر مهرش چه با پاهاش بیشترم موقع شیر خودن حتی وقتی خوابو داری شیر میخوری هی با پات یا دستات مامان ناز میکنی منو غرق لذتو عاشقونه های مادری دختری میکنی