حلما جونمحلما جونم، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
مامان حلمامامان حلما، تا این لحظه: 35 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
بابا حلمابابا حلما، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره
شروع وبلاگمشروع وبلاگم، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات سیسمونی وتولد حلما جونی

دلم شکست

امروز عشق زندگیم رو بردم دکتر سرما خورده شدید دکتر دارو داده بهش گفت انشاالله که بهتر شه اگه نشد  خدای نکرده زبونم لال باید بیمارستان بستری بشه دوست جونا براش دعا کنید                             دلم شکست                      ...
8 آذر 1394

حلما سرما خوردگی

حلما خانم سرما خورده سینه درد کرده وای عشقم وقتی صدای سرفه هات رو میشنوم انگار خنجری داغ فرو میره تو قلبم انقدر برام دردناکه که خدا میدونه نباشم ببینم مریض شدی عشقم ولی با وجود مریضی بازم انقدر خوب خوش اخلاق خانومی که حد نداره چشممممممممم بعد ازت دور باشه الهی خدایاااااااا خودت مراقب دخترم باش الهی دردت بجونم الهی زودی خوب بشی عزیزم ...
6 آذر 1394

عشق های مامان

امروز لبریز از عشقم عشق بابای دختری زندگی کنار شما ها خیلی قشنگ حتی اگه 100 جور اتفاقای رنگ وارنگ بهم نشون بده *بازم یه لبخند دختری یه محبت اقای دلمو گرم میکنه  خدایا شکرت بابت همچی هم چیزای که به نظرمون خوبه هم چیزای که به نظرمون خوب نیست دوستتون دارم عشقای من   ...
5 آذر 1394

یه حمام حسابی

امروز منو حلما گلی دوتای رفتیم حمام   برای اولین بار شمارو حسابی شستم دیگه اب بازی نکردیم یه حمام کامل بود هر چند سرتو شامپو نکردم یه کوچولو بالیف شستم شما هم اصلا گریه نکردی نا بلد بودن های مامانو تحمل کردی هیچی نگفتی بعدشم بیچیدمت لای حوله خوابوندمت روی میزت که از قبل برده بودم تو حمام  همون میزه سبزه سیسمونیت همون که 4تا صندلی داره ببخشید دیگه اینم مال کار خودته دیگه کلاه کذاشتم رو سرت پتو انداختم روت فقط مای بی بیت کردم بعدش خودم حمام کردم شما کلی بهم خندیدی و بعدش لباسهات رو تنت کردم خودمم لباس پوشیدم کلی خوشحال اومدیم بیرون شما شیر خوردی گذاشتمت تو تاب برقیت 2ساعتی حدودا خوابیدی فدات بش...
2 آذر 1394

حلمای 5 ماهه من

          عکسها با عدد 5 چند روز اینده اضافه خواهد شد حتما سر بزنید کلی برا گرفتن عکسها زحمت  کشیدم مامان جونی                             کارهای که تو5 ماهگی یاد گرفتی  یه 30ثانیه میشینی بدون تکیه گاه پاتو هی میکوبی به اون یکی حرف زدنت هم عوض شده یه جور دیگه بقل بقو  میکنی وقتی هم نمیتونی حرف بزنی عصبی میشی گریه میکنی 4ماه چند روزه بودی که شلوارتو میگرفتی پاتو بالا می اوردی اما4ماه25 روزت بود که پاتو بادست گرفتی بردی ...
2 آذر 1394

حلما جون 5ماهه شد شکر خدا

سلام گل قشنگم شما دیروز 5 ماهه شدی شکر خدا  مامان دیروز صبح همش چم انتظار بود که ساعت بشه 9:25 صبح لحظه ای که فرشته تو دلیش زمینی شد  وبه یمن وجودت مادر شد  وای که بعد اون همه سختی درد صدای گریت قشنگ ترین صدای  بود که تو تمام عمرم شنیده بودم موجودی که تا چند ساعت پیش جز ظربات دست پای کوچکش  به شکمم چیزی ازش نمیدونستم حالا با صدای  ظریف زیبا گریه میکرد و به من میگفت که مادر شدم  دیدن روی ماهت لمس صورت چقدر دلنشین بود چقدر زیبا اولین بوسیدنت  وقتی خانم پرستار صورتت رو به صورت مامان نزدیک کرد شما میخواستی لپ مامانو بخو...
2 آذر 1394

دایی جونم زود خوب شو

دادیی جون الههییییی عملت خوب بیش بره بدون مشکل بیایی بیرون   خدا جون مامان جون باباجونم که الان پشت در اتاق عملن رو    در پناه خودت بگیر خدا جونم خودت    کمکمون کن   امروز 1 اذر 94 دایی حلما چند روزی که عمل کرده خدارو شکر که حالش خوبه عزیز دلم خیلی درد کشید خیلی غصه خوردم براش انقدر که حلما گلی شیرمو نمیخورد بمیرم برا بچم  امیدوارم هرچه زودتر دوران نقاهتش هم تموم بشه حالش خوبه خوب بشه از همه دوستای که برام پیام گذاشتن ممنونم هم دوستای که برام خصوصی پیام گذاشتن هم بقیه دوستان مرسی از محبتتون امید وارم هیچ کدومتون گرفتار این اتفاقها نشین ...
25 آبان 1394

از کمر درد تا سربازی تا عمل کمر دایی علی

سلام به همه دایی حلما جونی داداش گلم فردا صبح قرار کمرش رو عمل کنه براش دعا کنید بد جور دلواپسم خدا جونم همیه مریضا رو لباس افیت بپوشان داداشمو در پناه خودت نگه دار    دلم میخواد یه عالمه گریه کنم سلام هرکی الان این پست رو میخونه تورو خدا برا  داداشم دعا کنه الان رفته اتاق عمل ممنون دوستای گلم ...
25 آبان 1394