حلما جونمحلما جونم، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
مامان حلمامامان حلما، تا این لحظه: 35 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
بابا حلمابابا حلما، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
شروع وبلاگمشروع وبلاگم، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات سیسمونی وتولد حلما جونی

واکسن 4 ماهگی

حلما جونم شما باید پنجشنبه 30 مهز واکسن 4 ماهگیتو میزدی ولی چون شب تاسوعا بود جمعه شنبه تعطیل بود گذاشتیم 1شنبه زدیم که خیالمون راحت باشه مامانی خدارو شکر قد وزنت خوب بودو از همه چی راضی بود خاله پرستاره ولی شما نسبت به ماه قبل کمتر وزن گرفته بودی تقزیبا نصف   ولی شکر خدا اذیت نشدی نیم درجه تب کردی خدا 6ماهگی رو هم به خیر بگذرونه     اینجا از مرکز بهداشت اومدیم       اینم جای واکسنت     اینم نصف شب شب بیداری من شما که البته من تا صبح بالا سرت بیدار بودم عشقم ولی شما ساعت2:30 خوابیدی فقط برا شیر بیدار شدی یه قطره خوراکی هم بهت...
14 آبان 1394

مامانی که 8روزه دخترشو نبوسیده خدایا

سلام مامانی دختر نازم مامان سرما خورده اونم شدید الان 8روزی هست که تو حسرت بوسیدنت موندم   عشق مامان شیرین من دلم لک زده برای بوسیدن روی ماهت انقدرم این روزها شما شیرین شدی حلما جونی که حد نداره هر لحظه دلم برات پر میزنه دلم میخواد تمام این لحظه هات رو هر ثانیش رو مزه مزه کنم تو ذهنم به خاطر بسپارم خوشحال از بزرگ شدنت دلتنگ از گذر این روزهات کاش میشد هر روز کنار تو بودن رو هزار بار زندگی کرد لذت برد  دختر من این روزها شما کلی منو غافل گیر میکنی    مامانی بابای ابراهیم دایی مهدی چند روز قبل از عاشورا رفتن کربلا خوش به سعادتشون امسال هم امام حسین طلبیده قسمتشون شد که برن خدا رو شکر ...
10 آبان 1394

عکسهای حلما جونی محرم 1394

        ظهر عاشورا حرم حضرت معصومه نذر لباس علی اصغر رو پخش کردیم خیلیم جالب بود به هر کی دادیم همون موقع تن نی نیش کرد خیلی حس خوبی بود       ادامه عکسها در ادامه مطلب حلما لباسای نذری برا علی اصغر(ع)           حلما جونی پسر دایم خونه دای محمدم نذری شله زرد شب تاسوعا خدا قبول کنه خیلی با سلیقه با عشق کاراشو انجام میدن انشالله هر سال بیشتر بشه     نذری خونه عزیز جون قرمه سبزی عزیز جون با پادردش با کلی عشق زحمت میپزه خو...
9 آبان 1394

حلما جون اشک مامان

سلام مامان جونی من هنوز در گیر جابجاییم تا مامان جون کاراش تموم بشه   اما از امشب   اول یه سوال شما هنوز به شب زنده داری هات میخوای ادامه بدی ایا اره عشق مامان میخوای هنوز روشکم مامان بخوابی اخه گناه دارم کمر مامان گناه داره عزیزم ولی خودمم از سختیش گذشته خوشم میاد رو قلبم سرتو میزاری اروم میخوابی عشق منی بخدا امشب شما اشکمو در اوردی اخه هی بیقراری میکردی منم باهات سر کله میزدم یه دفعه نمیدونم چیشد که دستت لای موهام گره خورد شمام یه دسته موهای مامان تو دستت وای نمیدونم چه علاقه ای داری به مو کندن خلاصه خانومی موهای مامان تو مشتت دستتم گره خورده به موهام حالا نکش کی بکش منم داد شمامم ترسیدی من گریه تو گریه ...
28 مهر 1394

بدون عنوان

سلام سلام حلما جونی امروز برای اولین بار تو خون جدید مامان جونش رفته حمام دختری خیلیم خوشحال بودی اخه چند روز بود به خاطر اسباب کشی نشده بود بری حمام عزیز دلم حالت خیلی خوب شد  دوست دارم دختری😁😇😊
26 مهر 1394

اسباب کشی

مامان جون بالاخره اسباب کشی کرد منم الان خیلی خسته ام مرسی مامان که ماه بودی اصلا اذیت نکردی گذاشتی مامان کمک کنه   خیلی دوست دارم توت فرنگی مامان                             میام عکسارو با شرح برات میزارم گلم                                    ...
24 مهر 1394

شیر خوارگان حسینی

اولین ماه محرم سفر دخترم پار سال این موقع ها بود که تازه متوجه شده بودم که  خدا بهم  نظرکرده دوباره یه کوچولو بهم داده جز سلامتی عاقبت بخیری چیزی از خدا نخواستم خدایا شکرت که این بار تونستم دخترمو بغل بگیرم 1000بار شکر 1000بار سجده به خاطر داشتن حلما خدایا شکرت که انقدر زود جواب دل شکستمو دادی دخترمو دوباره بهم دادی این بار تونستم تو بغلم بگیرمش  دیگه من من نباشم مادر بشم خدایا دوست دارم                                                                  ...
24 مهر 1394